با درود به مصدق كبير و ياران پايدار مقاومت و رفقا و همسنگران شورا
در آغاز چهل و دومين سال حيات تنها جايگزين دموكراتيك و مستقل و با تهنيت به رئيس جمهور برگزيده براي دوران انتقال حاكميت به مردم ايران
امروز مقاومت ايران با مريم از جوانب گوناگون داخلي و بينالمللي در اوج است. اين را به ويژه با كانونهاي جنگاور شورشي همه ميبينند. فغان و فرياد دشمن و طيف عوامل و مزدوران هفتخط و هفترنگ آن به همين خاطر است. اما در سالگرد شورا من عمد دارم به 41 سال قبل برگردم.
در 30 تير1360 به عيان ميشد ديد كه ما در برابر مهيبترين نيروي ارتجاعي تاريخ ايران كه از اعماق قرون و اعصار سربرداشته و از پشتوانة عظيم اما گذراي اجتماعي هم برخوردار است، سينه سپر كردهايم. خميني در مقام ولايت و سلطنت مطلقه، به صراحت از ما «توبه» و دستبوسي و بيعت مطلقه ميخواست و هيچ راهي جز «حيات خفيف خائنانه» باقي نگذاشت. در پشت يك جنگ ضدميهني با شعار «صدور انقلاب» و «فتح قدس از طريق كربلا» هم سنگر گرفته بود تا از ديد خلايق پنهان كند كه دشمن ما نه در عراق و قدس و آمريكا، بلكه در همين جا در زير عمامه و عباست.
روزگاري غريبي بود.كلمة آزادي و سخن از دموكراسي به ويژه در عرف چپنمايي قبيح و ناپسند بود.حزب توده خطاب به من مينوشت :
«توجه فرماييد…دموكراسي كه اين همه مورد عشق و پرستش شماست، اولاً ميتواند سايه به ساية استقلال طلبي و امپرياليسم ستيزي نباشد و ثانياً در مبارزه با امپرياليسم كه در عصر ما اصلي و شاخص است، چه بسا نقش درجه دوم احراز نكند».
و ما قبل و بعد از آن ميگفتيم و مينوشتيم : «وقتي مقاومت ما پيروز شود، يكي از بزرگترين موانع انقلابات معاصر و بلكه مهمترين عامل انحراف و اضمحلال آنها كه همانا تجاوز به حريم مقدس آزادي تحت انواع و اقسام بهانههاست، از ميان برداشته ميشود…احياي مقولة آزادي همانا احياي بشريت و انقلابات مغلوب است».
در آن روزگار غريب، هيستري مذهبي و ريش و تسبيح، اسلامپناهان زمانه را كور و كر، «بي دنده و ترمز» و قمهكش كرده بود. حجاب اجباري با شعار «يا روسري يا توسري» اندازه نميشناخت. عكس برگردان آن را كه از زمان رضا شاه در بيحجابي اجباري سابقه دارد، در هيستري كف بر دهان ضدمذهبي ميتوان ديد. طرفين طيف، در انحراف از اصل موضوع كه همانا حاكميت سياسي است، اتحاد عمل دارند. اين شراكت عيني در هر حال به جيب شيخ حاكم ميريزد. سپر بلايش ميشود، تفرقه مياندازد و تضاد اصلي را تحتالشعاع قرار ميدهد. گوئيا كه دعوا نه با حاكميت شيخ و فيزيك حكومت آخوندي بر روي زمين، بلكه با متافيزيك ديني، در آسمان و بر روي هواست.نتيجهاش هم اين ميشود كه دنده عقب بگيريد و به قرن گذشته برگرديد. به طرف شاه و پدرش و بعد هم بچهاش و حتي نوهاش! بايد به خاطر انقلاب مشروطه از محمدعلي شاه و شيخ فضل الله و به خاطر انقلاب ضدسلطنتي از شاه و رضا شاه معذرتخواهي كرد و عذر تقصير خواست. سُس آن هم مشتي لفاظي و فحاشي به مجاهدين، از قضا در بارة دموكراتيك نبودن آنهاست كه چرا ترك خانه و خانواده و خانمان نموده و يكسره خود را وقف جنگ با رژيم آخوندي آن هم در هيأت و كسوت يك ارتش آزاديبخش كردهاند. سازماني كه در آن جهاد اكبر با نفس و ايدئولوژي فرديت و جنسيت، به عمليات جاري ارتقا يافته است.
در دستگاه بورژوازي وابسته و رو به عقب كه به خاطر منتهاي ضعف و ذلت از جنگ ضد ميهني تا همين امروز عليه مقاومت و انقلاب و بر ضد جمهوري دموكراتيك با شيخ همنوا بوده گوئيا كه مشكل در «انقلاب كردن» عليه ديكتاتوري سلطنتي بوده است. ولي ما با تخطي عمدي و آخوند نشان در دستور زبان ميگوييم كه مشكل امروز و ديروز همانا «ارتجاع كردن» ! است كه اشارتي به سرقت و سپردن رهبري انقلاب ضد سلطنتي به ارتجاع خميني در گذشته و داعية بازگشت به ماقبل خميني در حال حاضر است.
در اولين سخنراني بعد از آزادي از زندان شاه، يك هفته قبل از اينكه خميني به ايران بيايد، اعلام كرديم خواهان «انقلاب دموكراتيك» هستيم و «نيامدهايم روند خودبخودي قضايا را ستايش كنيم بلكه بايد انديشيد كه چه چيز بايد باشد و چه چيز هم نبايد باشد». همچنين 10 روز بعد از 22 بهمن كه خميني «انقلاب اسلامي» را علم كرد با صداي بلند گفتيم: «اگر صحبت از انقلاب است يعني دگرگون كردن، يعني حكومت كننده كنار برود و حكومت شونده بيايد. يعني طبقه حاكم داغان بشود، يعني زير و رو شدن . چيزي كه علي به بهترين صورت در اعلاميه شماره يك خود پس از بهقدرت رسيدن بيان كرد (كه)… بايد دگرگون و غربال شويد؛ تا كفگير نظام فعلي به ته ديگش بخورد، برگردد، پائينيها بالا بيايند و بالاييها پائين بيايند. اين است معناي انقلاب…والاّ صحبت از انقلاب نكنيد، بخصوص صحبت از انقلاب اسلامي نكنيد، خود انقلاب به اندازه كافي مسئوليت دارد، چه رسد به انقلاب طراز اسلام».
×××××
دريغا كه مردم ايران بيش از 2500 سال است بدون سركوب و انواع سلطنت، جز در مقاطعي كوتاه، بهار آزادي را تجربه نكرده اند.
عجبا كه تا ديروز تحت عنوان اصلاحطلبي، آخوند خاتمي و سردژخيم اطلاعات حجاريان و موسوي خوئينيها دادستان كل ارتجاع در زمان قتلعام و دستيارش عباس عبدي الگوسازي ميشدند.اكنون كه تاريخ مصرف اصلاحطلبي به سر آمده با شگفتي در يك عقبگرد تاريخي به زنده كردن و تجليل امثال فروغي مهرة زبردست و كهنهكار انگليس در خدمتگزاري به رضا خان پرداختهاند.
همين يك نمونه را براي آگاهي نسل جوان، به اختصار اشاره ميكنم. آنچنانكه در همة كتابهاي شرح وقايع نوشتهاند: فروغي از 1302 كه رضاخان بر كرسي رئيس الوزرايي نشست، عضو ارشد كابينه و عقل منفصل او بود.دكتر مصدق نماينده مردم تهران در مجلس شوراي ملي صلاحيت سياسي فروغي و وثوق الدوله را كه هر دو از وزراي رضاخان بودند زير ضرب برد. مدرس كه در رأس مخالفان رژيم كودتا بود در آبان 1305 توسط مزدوران رضا شاه ترور و مجروح شد اما زنده ماند و بعداً در آذر 1316 در تبعيد كاشمر به شهادت رسيد.
فروغي در تغيير سلطنت اولين نخستوزير رضا شاه شد و عمدة هم و غم خود را در پنج ماه و نيم صدارتش صرف مراسم تاجگذاري رضاخان و تأمين مخارج گزاف آن كرد. بعد براي از بين بردن اعتراضات خارج از كشور به حكومت كودتا كه مأموريت جديد او بود به اروپا رفت. فروغي در كابينة مستوفي به دستور رضا شاه و از جانب او وزارت جنگ و زمام امور ارتش تحتامر را به عهده داشت. علاوه بر ساير مشاغل، سه نوبت در زمان رضا شاه نخستوزير و سه نوبت هم وزير جنگ بود.
در ارديبهشت 1305 هنوز يك هفته از تاجگذاري رضاخان در دولت فروغي نگذشته بود كه سربازان و درجهداران فوج سلماس به خاطر نرسيدن حقوق خود سر به شورش برداشتند.رضا شاه، آيرم فرمانده لشكر آذربايجان را به سركوب آنها فرستاد و 56 نفر اعدام شدند. خودش هم براي سركوب نظاميان شورشي به خراسان شتافت و در بجنورد سر ضرب دستور اعدام 12 نفر را صادر كرد.اين پس از اعدام 60 نفر توسط فرمانده لشكر رضاشاه در خراسان از اهالي تركمان در آن خطه بود.
در دومين كابينة فروغي، تيمورتاش وزير دربار قبلي و سردار اسعد بختياري وزير جنگ همين كابينة فروغي از شركاي پيشين رضا شاه بودند كه يكي پس از ديگري در زندان سر به نيست شدند. در فروردين 1313 همزمان با قتل اسعد با تزريق آمپول هوا در زندان قصر تهران، عده زيادي از سران بختياري و قشقايي و بويراحمد و ممسني هم به دار آويخته شدند. يكي از آنان پدر شاپور بختيار بود كه همراه با 4 تن از خويشاوندانش به دستور رضا شاه به دار آويخته شد و سايرين به حبسهاي طولاني محكوم شدند. در نخست وزيري فروغي راه چالوس به طول 168 كيلومتر با قرباني دادن بيش از هزار كارگر افتتاح شد. در شهريور 20 فروغي دوباره به دستور انگليس پيدايش شد كه قبل از هر چيز تسليم ايران را تحت عنوان ترك مخاصمه و به قول خودش خودداري « از هرگونه عمليات مقاومت» اعلام كند، سپس بار رضا شاه را ببندد و او را به تبعيد در جزيرة موريس بفرستد و آنگاه پسرش را مانند پدرش از جانب انگلستان بر تخت سلطنت بنشاند. در مورد اموال غصبي رضا شاه هم آن قدر سر و صدا و اعتراض شد كه همان مجلس دستنشانده، فروغي را مكلف به تعيين هيأتي براي پس گرفتن اموال غصبي و مسروقة رضا شاه كرد.
وقتي تاريخ مصرف مستوفيالممالك در مقام نخستوزيري به پايان رسيد و رضا شاه او را دور انداخت، مستوفي به مصدق پيام داد «من تا چانه به گِل نشستم، شما مواظب باشيد كه تا فرق سر در لجن فرو نرويد».
×××××
دوباره به 41 سال پيش برميگردم. در 30 خرداد سال 60 در آغاز مقاومت انقلابي و در 30 تير سال 60 در بدو تشكيل شوراي ملي مقاومت، من هرگز گمان نميكردم كه طولانيترين، سرسختترين، بغرنجترين، پرشكنجهترين و پرخونترين مقاومت سازمانيافتة تاريخ ايران را آميخته با قتلعامهاي زنجيرهاي در پيش داريم. نميدانستم كه كبوتران خونينبال ميليشيا كه در 30 خرداد اسمشان را هم به دشمن نگفتند، و كاروان بزرگ شهيدان 5 مهر كه طلسم شاه سلطان ولايت را سپيدهدمان تيرباران درهم شكستند و فديههاي عظيم 19 بهمن 1360 موسي و اشرف، تازه اول كار و سال اول است. آخر انقلاب كردن به معني واقعي و دموكراتيك آن با حاكميت جمهور مردم بسا هزينهها دارد و مفت و رايگان به دست نميآيد.
دوش مرغي به صبح ميناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش
آري، پس از آن، درهم شكستن بسياري طلسمها و عبور از كورههاي گدازان ديگر در پيش بود. از جنگ ضد ميهني تا قربانگاههاي جنگ كويت و اشغال عراق تا برچسبهاي تروريستي و كارزارهاي زنجيرهاي شيطانسازي. از قتلعام زندانيان تا كهكشان شهيدان فروغ جاويدان، از بمبارانهاي مهيب تا كودتاي استعماري 17 ژوئن با خودسوزي قهرمانانش، از 6 و 7 مرداد 1388 تا 19 فروردين 1390 و قتلعام 10 شهريور 1392 در اشرف. و آنگاه حملات پياپي موشكي با صفهايي از شهيدان.
اين شمهاي از حكايت مقاومت ما و انقلاب نوين ايران است.
راستي كه اگر مريم و انقلابش نبود چيزي از مجاهدين در دايرة مقاومت باقي نميماند.
راه طي شده در 41 سال گذشته پيام بسيار روشن و درخشان ديگري هم دارد: پيروزي محتوم
اين مقاومت و انقلابي است تا پيروزي
خوشا آنان كه بر سر موضع و آرمان شورا كه آزادي و انتقال حاكميت به جمهور مردم ايران است ايستادهاند
مسعود رجوي
سند پی دی اف پیام مسئول شورای ملی مقاومت ایران:
70d86362-42de-484e-b287-0abfb25d99ed