یادنامه دکتر غلامحسین ساعدی
دکتر غلامحسین ساعدی (گوهر مراد), از برجسته ترین نویسندگان معاصر ایران, در ۱۳دیماه ۱۳۱۴ (۴ژانویه۱۹۳۶) در تبریز به دنیاآمد. در مردادماه ۱۳۳۲, همزمان با کودتای ۲۸مرداد, به دانشکده پزشکی وارد شد و تحصیلاتش را با درجه دکترای پزشکی (روانپزشکی) در تهران به پایان رساند و در همان شهر به طبابت پرداخت.
دکتر ساعدی «هرچند پزشک اعصاب و روان بود و تا وقتی مطبّش را بستند, از این راه زندگیش را می گذراند, اما بیشترین بازتاب علاقه او به روانشناسی انسانها را باید در آثار هنریش جستجوکرد. او بی هیچ مبالغه پرکارترین و پربارترین هنرمند معاصر میهن ما بود و گوناگونی زمینه هایی که در آن قلم زده نشانه استعداد شگرف او در پرداختن به همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی است. پاره یی از آثار او مثل ”اهل هوا“ (مونوگرافی) یا ”گاو“ و ”آشغالدونی“ (که فیلم ”دایره مینا“ بر اساس آن ساخته شد) ارزش کلاسیک پیداکردند و پاره یی دیگر هیچگاه امکان نشر نیافتند.
در زمان شاه, هنرمند بزرگ ما می خواست بیان کننده دردهای اجتماعی و بیدادگریهای نظام حاکم باشد, حال آن که نظام حاکم می کوشید خود را به عنوان پرچمدار پیشرفت و عدالت به جامعه حُقنه کند. این ناسازگاری سبت شد که از نمایش و نشر بسیاری از آثار او جلوگیری کردند, بسیاری از نوشته های زیرچاپش را از چاپخانه بیرون کشیدند و به کارخانه مقوّاسازی سپردند و خودش را هم برای مدتی تحویل زندان و شکنجه گاه دادند.
در زمان خمینی و چیرگی سپاه جهل و ظلمت, پاسداری از هنر و فرهنگ ایران را وظیفه خود می دانست, ولی نظام فرهنگ ستیز و انسان گریز حاکم با آن چه هنر و فرهنگ و ایران است, سر جنگ داشت. از این رو, برای منتقد پیگیر و بی رحم ”فرهنگ کشی و هنرزدایی“ جز تن دادن به تبعید چاره یی باقی نماند. او سرانجام زجرکش همین تبعید شد, اما تا لحظه آخر زندگی از کار و کوشش در راه هدف ارجمندش بازنایستاد. به این عنوان می توان او را, به حق, از درخشان ترین چهره های مبارز میهنمان در زمینه فرهنگی دانست.
ساعدی عقیده داشت ـ و این عقیده را آشکارا بیان می کرد ـ که برای مقاومت دربرابر نظام خونخوار و خونریز حاکم جز کاربرد قهر ـ تنها زبانی که نظام حاکم قادر به درک آن است ـ راه دیگری وجود ندارد. تمایل سیاسی و عاطفی او به جنبش مقاومت مسلحانه و همکاری داوطلبانه و منظمش با ماهنامه ”شورا“ از این جا سرچشمه می گرفت. او, هرچند هیچگاه به عضویت هیچ سازمان سیاسی درنیامد, این تمایل سیاسی خود را نیز هیچگاه پنهان نکرد و از این رهگذر طعنه ها و دشنامهای فراوانی را به جان خرید.
پس از مرگش, پاره یی از دوستانش که با او در این جهتگیری هم رای نبودند, کوشیدند این ”نقطه ضعف“ او را انکار کنند یا مسکوت بگذارند. وظیفه ماست که این نقطه قوّت او را یادآوری کنیم. با نظرها و جهتگیریهای سیاسی ساعدی می توان موافق یا مخالف بود, اما به این مناسبت نمی توان ـ و نباید ـ ساعدی را سانسور کرد, زیرا او خود در سراسر عمر پربارش تجسّم ”ضد سانسور“ بود…» (بخشی از سرسخن ضمیمه ماهنامه «شورا», شماره ۱۳و۱۴, آذر و دیماه ۱۳۶۴).
از نخستین روزهایِ بهارِ آزادی, پیش از آن که «رژیمِ هنرکش» آخوندی, بساط حاکمیّت ننگینش را, کاملاً, بگستراند, دکتر ساعدی, نفیرِ استبدادِ مذهبی را از زیرِ رِدای خمینی شنید و در نیمة فروردین ۵۸, در مقالهیی با عنوان «هنرزدایی, مُهلِکترین ضربت, بر پیکرِ فرهنگِ فردا» نوشت: «نشانههای پیدا و ناپیدایِ هنرزدایی در درونِ دولتِ موقّتِ انقلاب, اگر نه تمام مردم را, که عدّة بسیار زیادی را به شدّت, نگران کرده است» و در همان مقاله, به «نودولتانِ اَسترنشین», هشدارداد که «تمام تلاشِ استبدادی, چه در جلوگیری از هنر اصیل و چه در پرورشِ هنرِ وابسته به نظامِ مسلّط, چگونه با شکست روبه رو شد و چگونه با آن همه سانسورِ وحشتناک, نتوانستند ادبیات و هنرِ پویا را به نابودیِ محض بکشانند و چگونه با آن همه یقهدرانیها و ولخرجیهای غیرضروری و سرِ کیسه شُلکردنها, نتوانستند هنرِ پوشالی و فرمایشیِ موردنظرِ خود را به کرسیِ اعتبار بنشانند» و تاٌکید کرد که اگر در بر همین پاشنه بچرخد «از هماکنون برای مبارزه با غول سانسورِ دیگری, با شکل و هیبتِ دیگری, باید, آستینها را بالازد و آماده شد».
ساعدی در پایان فروردین ۵۸, در مقالة دیگری با عنوان «بعد از انقلاب, اِرعاب؟» بااشاره به تهدید و اِرعابی که رژیم نوپا پیشگرفته بود, نوشت: «آنچه را که خلقهای ستمکشیدة ایران تصوّر نمیکردند به این زودی دچارش خواهند شد, فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال, بههزاران شکل و رنگ, زیر تسلّطِ اَیادی و جلّادان شاه, آزموده بودند… دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز ازهمان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل میشد, یاری میگیرد… آنهایی که جان برکف, با شجاعتِ کامل, درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمیشدند و تیرهترین سیاهچالها را به سرخمکردن و پوزه برخاکمالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح میدادند و هر خطری را به جان میخریدند… دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد, و این داستانی است نه تازه… دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود, خود مرعوبتر از همه است؛ یادتان نرود».
ساعدی در روز ۳۰تیر ۵۸, در مراسمی که به مناسبت قیام شکوهمندِ ۳۰تیر۳۱, در ساری برگزار شد, طی سخنانی, باز هم, از انحصارگریهای مسندنشینانِ جدید, انتقاد کرد و گفت: «این وظیفة همة ماست که… از هیچ نوع افشاگری خودداری نکنیم, چرا که دم فروبستن به وقت گفتن, جنایتِ عظیمی است, باشد که این حداقلّ جراٌت و جسارت را داشته باشیم که انحصارطلبانِ امروز, با هر نوع برچسبِ آماده, آگاهان و روشناندیشانِ جامعه را از میدان بهدرنبرند…» و تاٌکید کرد «برهمگان روشن است که سعادتی جاسوس نیست و ماجراهایِ پشتِ پرده, آن چنان واضح است که اصلاً پردهیی در کار نیست… پروندهسازیِ قلّابی و اتّهامِ جاسوسی به مردی که عمری را در مبارزه با رژیم منفور پهلوی سرکرده است…
آیا باید ساکت نشست, درحالی که صدها عمله و اَکَرة ساواک, صافصاف و آزادانه درمیان مردم میچرخند و راه میروند, سعادتیها و خاکسارها باید راهیِ زندان شوند؟
انحصارطلب, دهانِ دیگران را میبندد تا تنها خود حرف بزند… در یک فضای غیردموکراتیک, میتوان قانون و لایحه و یا هرچیزِ دیگر را به مردم حُقنه کرد. لایحة مجازاتِ ضدّانقلاب, بهانهیی است برای سرکوبیِ هر عملِ انقلابی و وحشتناکتر از قوانینِ رضاخانی… طرحِ لایحة مطبوعات, عجیبتر از آن است؛ یعنی, خفهتان میکنیم…»
دکتر ساعدی سخنانش را با این هشدار به پایان برد: «راه چاره, ادامة مبارزه و تداومِ انقلاب است و گرنه گرفتارِ همان عقوبتی خواهیم شد که بعد از ۳۰تیر شدیم, یعنی کودتای ۲۸مرداد… فراموش نکنیم که در این دوره, شجاعت, لازمة ادامة راه است».
پس از تصویب لایحة ارتجاعیِ مطبوعات در روز ۱۵مرداد۵۸, و تنگترشدنِ حلقة اختناق بر گردن مطبوعاتِ آزاد, دکتر ساعدی در مقالهیی با عنوانِ «شاه هم نتوانست», نوشت: «قدرتِ حاکمِ فعلی, با بهبندکشیدنِ مطبوعاتِ بیطرف و مترقّی, ماهیّتِ اصلیِ خود را, با وقاحتِ کامل, نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب مینامد, چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق, دسیسهها میچیند…» او در پایان مقاله, باز هم تاٌکید کرد: «اکنون وظیفة تمامِ آزادمردان و آزادزنان است که درمقابلِ این یورش… آنها نیز یورش بیاورند؛ یورش دربرابرِ یورش… چماق دربرابرِ چماق, چشم دربرابرِ چشم, و با آزادکردنِ تمامِ مطبوعات, نشان دهند که مشتی تازهبهقدرت رسیده, نمیتوانند همان راهِ شاه سابق را پیش بگیرند… و دوباره استبداد سیاه را بر سرتاسرِ وطنِ به خون غلتیده, مستولی کنند».
وقتی پس از ۳۰ خرداد ۶۰, حاکمیتِ سیاه آخوندی, آخرین بقایای آزادی را جارو کرد و قلمها شکسته شد و استبداد به هزارزبان لب به سخن گشود, ساعدی, بهاجبار, ترک یار و دیار کرد, امّا, دست از مبارزه نشست و بهعنوان اولین گام, نشریة «الفبا» را در زمستان سال ۶۱, در پاریس منتشرکرد و در ابتدای آن, در بارة هدف از انتشار آن نوشت: «رژیم جمهوری اسلامی… هرکسی را که طرفدار زندگی بود و زندگی را میستود, دهانش را با گلوله میبست و این راه و روش, همچنان, ادامه دارد. در ایرانِ امروز, تنها کسی حق زندگی دارد که طرفدار و مدّاحِ مرگ باشد. رژیم جمهوری اسلامی, عملاً, زندگی را تعطیل کرده است. حال, برایِ رودررویی با این ابوالهولی که تیماجِ آغشته بهخونش را بر سراسر وطن ما گسترده و به جایِ پرسش, فقط حکم صادر میکند, چه باید کرد؟… الفبا, به همین نیّت, منتشر میشود».
ساعدی در دومین شمارة «الفبا» در بهار ۶۲, در مقالة «دگردیسی و رهاییِ آوارهها» این هدف را روشنتر بیان کرد: «آوارهها تلّی از اجساد عزیزان را پشت سر خویش گذاشتهاند, زندگی بر آنان حرام باد… مباد و مبادا, که آوارهها آرام بنشینند؛ مبادا که برای رسیدن به سرزمینِ خویش پلک رویِ پلک, گذارند و تن به مرگ تدریجی بسپارند؛ آوارهها باید سکّوی پرشی پیدا کنند؛ آوارهها باید دنیا را آگاه کنند که چه بر سرِ سرزمین آنها آمده است؛ آوارهها باید به همة دنیا و به تمام زبانها بگویند که یک مشت جلّادِ دستاربسته, بر سرِ ملت بزرگ و زندهیی چه چادر سیاهی از مرگ گستردهاند. قفها را از لبها باید برداشت؛ باید فریاد کشید؛ آوارهها باید فریاد بکشند؛ فصلِ فریاد فرارسیده است».
ساعدی در سومین شمارة «الفبا» در تابستان ۶۲, «آوارگان» را به مقاومتِ هرچه تمامتر, فراخواند و نوشت: «وقتی در هر شهر و دهکورة وطن ما, حوزة فیضیّه میسازند که حاکم شرع تربیت کنند؛ آداب کشتن و کشتار و رسومِ سنگسار یاد دهند؛ دانشگاهها را میبندند, ذهنها را کور میکنند, هنر را به صُلّابه میکشند, علم را میکشند, آیا آوارگانِ امروزی باید دست روی دست بگذارند و ساکت بنشینند؟ مسئولیّتِ همة ما بیشتر از آن است که فکر میکنیم… ما نباید ساکت و خاموش در گوشهیی بنشینیم و خفه بشویم… ما زندهایم؛ پویایی در وجود ماست, نمیخواهیم بمیریم… جاپایِ ما در ذهنِ همة دنیا باید باقی بماند. اگر این کار را نکنیم مردهایم, و اگر این کار را بکنیم تیر خلاص به مغز عَفِنِ پوسیدة جمهوری اسلامی رها کردهایم… آرام ننشینیم… تنها با ژـ۳ و یوزی و تیربار نمیشود این چَنگارِ به جانافتاده را برانداخت و از شرّش خلاص شد. همة اسلحهها را باید برداشت. تسلیحِ فرهنگی, امرِ مهمی است. با همة سلاحها باید جنگید و این بَختکِ خیالی را نه, این بَختکِ واقعی را, که جز کشتن آرمانی ندارد, باید, برانداخت».
ساعدی از همان نخستین شمارة نشریة «شورا» در آبان ۶۳, همکاریش را با این نشریه آغاز کرد و این همکاری تا به هنگام خاموشیِ سنگین و اَسَفبارش در دوم آذر ۶۴, ادامه داشت. آخرین مقالة او در نشریه «شورا», (شمارة ۱۲, مهر ۶۴) با عنوان «پناهندة سیاسی کیست؟», بهروشنی, استواری, صلابت, یکدندگی و جسارت او را در مبارزه با رژیم «هنرکش» و آدمخوار آخوندی نشان میدهند:
«پناهندة سیاسی کسی است که چهره به چهره, رودررو, دربرابرِ حکومتِ مسلّط ایستاده بود و اگر بیرون آمده از ترس جان نبوده است؛ او با همان فکرِ مبارزه و با سِلاحِ اندیشة خویش ترکِ خاک و دیار کرده است. در این میان, هستند بسیاری از نویسندگان, شاعران, نقّاشان, مجسّمهسازان که سلاح آنها همان کارشان است و در جَرگة رزمندگانِ دیگر قرار میگیرند؛ پناهندة سیاسی نیّتش این است که با جلّادانِ حاکم بر وطنش تا نفسِ آخر, بجنگد و حاضر نیست از پا بیفتد؛ به لقمه نانی بسنده میکند, ناله سر نمیدهد و شکوه نمیکند؛ مدام در تلاش است که دیوار جهنّم آخوندها را بشکند و به خانه برگردد. خانة او, وطن اوست. برای تمیزکردنِ خانه, قدرتِ روحیِ کافی دارد و وقتی آشغالها جمع شدند, حاضر است سرتاسرِ وطن را با مُژههای خود پاک کند؛ ازجان گذشته است و مطلقاً نمیترسد؛
پناهندة سیاسی نارنجکی است که بهموقع باید ضامن را بکشد و کوهی را از جا بکند… روحیة پناهندة سیاسی عضلانی است, انگار که از سرب ریخته شده؛ واهمهیی از مرگ ندارد… پناهندة سیاسیِ واقعی انسانی است مرگ برکف, که بیهیچ چشمداشتی میخواهد کمرِ رژیم جمهوریِ اسلامی را بشکند, خشت رویِ خشت بگذارد و خانة تازه و وطن تازهیی بسازد».
دکتر ساعدی در دوم آذر ۱۳۶۴ (۲۳نوامبر۱۹۸۵), به سن ۵۰سالگی در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز, در نزدیکی مزار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
مسئول شورای ملی مقاومت در پیام تسلیت به مناسبت درگذشت دکتر ساعدی, ازجمله گفت:
«… شادروان دکتر غلامحسین ساعدی,که برجسته ترین نمایشنامه نویس معاصر میهن ما و یکی از چهره های درخشان نمایشنامه نویسی جهان بود, با دیکتاتوریهای ضدمردمی شاه و شیخ مبارزه می کرد و به ویژه در اثر خصومت کوردلانه رژیم ضدبشری و ارتجاعی خمینی با هنر و ادبیات ملی ما و با عموم نویسندگان و شعرا و هنرمندان مردمی, رنج سالها دربه دری و تبعید و آوارگی را به جان خرید و بسا سختیها تحمل کرد.
مرحوم دکتر ساعدی علی رغم بیماری و مشکلات و نابه سامانیهای زندگی در تبعید, تا می توانست پرده از استبداد سیاه و ماهیت قرون وسطایی رژیم خون آشام خمینی برمی داشت و به مقاومت دربرابر رژیمی که آن را به ”کفتار“ تشبیه می کرد فرامی خواند؛ رژیمی که به قول ساعدی, ”در هیچ لغتنامه یی نمی توان نامی برای او پیداکردم.
شادروان دکتر ساعدی همچنین, به عنوان یک نویسنده و هنرمند مبارز و متعهد, به رغم تمامی فشارهایی که از جوانب مختلف برای موضعگیری علیه مقاومت انقلابی بر او وارد می آمد, در حمایت از این مقاومت پابرجا بود. ازجمله در آخرین نوشته منتشر شده اش از آنان که ”اعدام جوانان انقلابی برایشان اهمیتی ندارد؛ قحطی و گرسنگی و جیره بندی برایشان اهمیتی ندارد؛ جنگ فرسایشی بیهوده و بمباران شهرها و انباشته شدن جنازه روی جنازه برایشان اهمیتی ندارد“ تنقید می نمود. پس به راستی او از هنرمندان و نویسندگانی بود که به قول خودش ”سلاح آنها همان کارشان است و در جرگه رزمندگان دیگر قرار می گیرند“…»
نوشته های دکتر ساعدی:
الف ـ تک نگاریها
۱ـ ایلچی ـ انتشارات مطالعات و تحقیقات اجتماعی, دفترهای مونوگرافی, تهران ۱۳۴۲؛
۲ـ خیاو یا مشکین شهر ـ انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی, تهران ۱۳۴۴؛
۳ـ اهل هوا ـ انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی, تهران ۱۳۴۵؛
ب ـ داستانها
۱ـ مرغ انجیر ـ سخن, تیرماه ۱۳۳۵؛
۲ـ خانه های شهر ری ـ چاپ تبریز, ۱۳۳۶؛
۳ـ گدا ـ سخن, ۲ آذر۱۳۴۱؛
۴ـ عزاداران بَیل (۸داستان پیوسته) ـ نیل, تهران ۱۳۴۳؛
۵ ـ واهمه های بی نام و نشان (دو برادر, سعادتنامه, آرامش در حضور دیگران) ـ نیل, تهران, ۱۳۴۶؛
۶ ـ ترس و لرز (داستانهای پیوسته) ـ کتاب زمان, تهران ۱۳۴۷؛
۷ـ توپ (داستان کوتاه) ـ اشرفی, تهران, ۱۳۴۷؛
۸ ـ شب نشینی باشکوه (شب نشینی باشکوه, چتر,مراسم معارفه, خوابهای پدرم, حدیث بی خاطری فرزندان, ظهر که شد, مفتّش, دایره درگذشتگان, سرنوشت محتوم, مسخره نوانخانه, مجلس تودیع) ـ امیرکبیر, تهران, ۱۳۵۰؛
۹ـ دندیل (عافیت گاه, آتش, من و کچل و کیکاووس)ـ امیرکبیر, تهران, ۱۳۵۶؛
۱۰ـ گور و گهواره (زنبورکخانه, سیاه با سیاه, آشغالدونی) ـ آگاه, تهران, ۱۳۵۶/
پ ـ نمایشنامه ها, فیلمنامه ها و پانتومیم ها
۱ـ لیلاج (نمایشنامه) ـ سخن, آذر ۱۳۳۶؛
۲ـ قاصدکها (نمایشنامه) ـ صدف, ۱۳۳۸؛
۳ـ کاربافکها در سنگر (نمایشنامه) ـ کتابفروشی تهران, ۱۳۳۹؛
۴ـ شبان فریبک(نمایشنامه) ـ صدف, ۱۳۴۰؛
۵ ـ کلاته گل (نمایشنامه) ـ تهران, ۱۳۴۰؛
۶ـ عروسی (نمایشنامه) ـ آرش, اردیبهشت۱۳۴۱؛
۷ـ ده لال بازی (پوپک سیاه, دشت پیما, فقیر دعوت, ظلمات شفاعت, ضیافت, شهادت, جنگل, طالع)؛
۸ ـ انتظار (پانتومیم) ـ آرش, تیر۱۳۴۳؛
۹ـ بهترین بابای دنیا (نمایشنامه) ـ شفق, تهران ۱۳۴۴؛
۱۰ـ چوب به دستان وَرزیل (نمایشنامه) ـ مروارید, تهران, ۱۳۴۴؛
۱۱ـ پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت (ازپانیفتاده ها, گرگها, ننه انسی, خانه ها را خراب کنید, بامها و زیربامها) ـ اشرفی, تهران, ۱۳۴۵؛
۱۲ـ خانه روشنی (خانه روشنی, دعوت, دست بالای دست, خوشا به حال بردباران, پیام زن دانا) ـ اشرفی, تهران,۱۳۴۶؛
۱۳ـ دیکته و زاویه (دیکته, زاویه) ـ نیل, تهران, ۱۳۴۷؛
۱۴ـ فصل گستاخی (فیلمنامه) ـ نیل, تهران ۱۳۴۸؛
۱۵ـ پرواربندان (نمایشنامه) ـ نیل, تهران, ۱۳۴۸؛
۱۶ـ وای بر مغلوب (نمایشنامه) ـ نیل, تهران ۱۳۴۹؛
۱۷ـ چشم در برابر چشم (نمایشنامه) ـ امیرکبیر, تهران, ۱۳۵۰؛
۱۸ـ گاو (فیلمنامه) ـ آگاه, تهران, ۱۳۵۰؛
۱۹ـ عاقبت قلمفرسایی (عاقبت قلمفرسایی, این به آن در) ـ آگاه, تهران, ۱۳۵۴؛
۲۰ـ آی با کلاه, آی بی کلاه (نمایشنامه) ـ آگاه, تهران,۱۳۵۷؛
۲۱ـ جانشین (نمایشنامه) ـ آگاه, تهران, ۱۳۵۷؛
۲۲ـ ما نمی شنویم (ما نمی شنویم, از همه جا می شود شروع کرد, محال ممکن) ـ امیرکبیر, تهران, ۱۳۵۷؛
۲۳ـ ماه عسل (نمایشنامه) ـ امیرکبیر, تهران, ۱۳۵۷؛
ت ـ ترجمه ها
۱ـ پیک مالیون ـ تهران, ۱۳۳۵؛
۲ـ خودشناسی (با نقی براهنی)؛
۳ـ قلب, بیماریهای قلبی و فشار خون (با م. نقشینه) ـ تبریز, ۱۳۴۲/
ث ـ مقاله ها و نوشته های دیگر
۱ـ آفتاب و مهتاب ـ سخن, ۱۳۳۴؛
۲ـ خانه برف ـ اندیشه و هنر,۱۳۳۴؛
۳ـ تجزیه و تحلیلی از آل و امّ الصبیان برمبنای روانشناسی ـ سخن, ۱۳۴۴؛
۴ـ سایه های خوش در حاشیه خلیج (سفرنامه) ـ تهران, ۱۳۴۵؛
۵ـ کلیبر ـ نوجوانان, ۱۳۴۹یا۱۳۵۰؛
۶ـ مرند ـ نوجوانان, ۱۳۴۹یا۱۳۵۰؛
۷ـ مقتل (دو فصل از یک داستان بلند) ـ نگین, ۱۳۴۹؛
۸ـ موجودات خیالی در افسانه های ایرانی ـ نوجوانان,۱۳۴۹یا۱۳۵۰؛
۹ـ شاملوها ـ سهند, شماره ۱, ۱۳۴۹؛
۱۰ـ هواشناسی عامیانه ایران ـ سالنامه هواشناسی, تهران ۱۳۵۰؛
۱۱ـ طرح پیشنهاد برای تهیه یک گزارش کامل از تبریز (با جلال آل احمد) ـ سهند, ش۱, ۱۳۴۹؛
۱۲ـ بازی تمام شد ـ الفبا, شماره ۱, امیرکبیر, ۱۳۵۲؛
۱۳ـ رگ و ریشه دربه دری ـ الفبا, شماره ۶, امیرکبیر, ۱۳۵۶ن
۱۴ـ مدخلی بر یک داستان بلند ـ نگین, ش۱۴۶,تیرماه ۱۳۵۶؛
۱۵ ـ شبه هنرمند (در کتاب ده شب) ـ امیرکبیر, تهران, ۱۳۵۷؛
۱۶ـ سخنرانی در انجمن ناشران آمریکا ـ نیویورک, ۱۵ژوئن۱۹۷۸؛
۱۷ـ «فکر مقیّد» ـ نیویورک تایمز, ۲۱ژوییه۱۹۷۸؛
۱۸ـ رو در رو و دوش به دوش ـ کتاب جمعه, ش۶, ۱۳۵۸؛
۱۹ـ در آغاز سفره ـ آرش, ۵, شماره ۱, اسفند ۱۳۵۹؛
۲۰ـ ای وای تو هم؟ ـ آرش, ۵, شماره ۲, اردیبهشت ۱۳۶۰؛
۲۱ـ آشفته حال بیداربخت ـ آرش, ۵, شماره ۳, خرداد۱۳۶۰؛
۲۲ـ جاروکش سقف آسمان ـ آرش, ۵, شماره ۶, شهریور۱۳۶۰/
ج ـ نوشته های دوران تبعید
۱ـ فرهنگ کشی و هنرزدایی ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۱, پاریس, زمستان ۱۳۶۱؛
۲ـ سه گانه ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۱, پاریس, زمستان ۱۳۶۱؛
۳ـ دگردیسی آواره ها ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۲, پاریس, بهار۱۳۶۲؛
۴ـ در سراچه دبّاغان ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۲, پاریس, بهار۱۳۶۲؛
۵ـ رودررویی با خودکشی فرهنگی ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۳, پاریس, تابستان ۱۳۶۲؛
۶ـ کلاس درس ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۳, پاریس, تابستان ۱۳۶۲؛
۷ـ اگر مرا بزنند ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۳, پاریس, تابستان ۱۳۶۲؛
۸ـ غمباد ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۳, پاریس, تابستان ۱۳۶۲؛
۹ـ یکی یک دانه ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۳, پاریس, پاییز ۱۳۶۲؛
۱۰ـ نمایش در حکومت نمایشی ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۵, پاریس, زمستان ۱۳۶۲؛
۱۱ ـ تصویر جمهوری اسلامی در آیینه قصه ها ـ الفبا, دوره جدید, شماره ۶, پاریس, پاییز ۱۳۶۴/
مقاله های دکتر ساعدی در ماهنامه «شورا»
۱ـ درباره عکسهای ژیل پرس از «ایران ملاها»ـ ماهنامه شورا, دوره اول, شماره ۱؛
۲ـ بهرام صادقی ـ ماهنامه «شورا», دوره اول, شماره ۳و۴؛
۳ ـ نوروز امسال اسفناکتر است ـ ماهنامه «شورا», دوره اول, شماره ۶و۷؛
۴ـ رودررویی جمهوری اسلامی با هنر تئاتر ـ ماهنامه «شورا», دوره اول, شماره۹؛
۵ـ اقتصاد صلواتی ـ ماهنامه «شورا», دوره اول, شماره ۱۱؛
۶ـ پناهنده سیاسی کیست؟ ـ ماهنامه «شورا», دوره اول, شماره ۱۲/